مقالات

گليم‌های «سفيدگوش» آمل

پرویز تناولی:  زمانی كه برای اولين بار با گليم‌های «سفيدگوش» آمل مواجه شدم، نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگيرم، اما بعد به اين فكر افتادم كه اين نام را تغيير دهم. اين نام مرا به ياد داستانی می‌انداخت كه در آن افرادی بودند كه گوش‌هايی به بزرگی يك گليم داشتند، به گونه‌ای كه از يك گوش خود به عنوان زيرانداز و از گوش ديگر به عنوان روانداز استفاده می‌كردند.

پرویز تناولی:  زمانی كه برای اولين بار با گليم‌های «سفيدگوش» آمل مواجه شدم، نتوانستم جلوی خنده ام را بگيرم، اما بعد به اين فكر افتادم كه اين نام را تغيير دهم. اين نام مرا به ياد داستانی می‌انداخت كه در آن افرادی بودند كه گوش‌هايی به بزرگی يك گليم داشتند، به گونه‌ای كه از يك گوش خود به عنوان زيرانداز و از گوش ديگر به عنوان روانداز استفاده می‌كردند.
 مسايل و رويدادهای بعدی، توجه مرا به شكل جدی‌تری به سوی گليم‌های “سفيد گوش“ آمل معطوف كرد.

  داستانی كه در بالا به آن اشاره شد، در كتاب “حدودالعالم“ آمده است كه در سال ۹۸۲ ميلادی (۳۷۲ هجری) نوشته شده است. اين كتاب كه هويت نويسنده واقعی آن هنوز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد، بدون شك يكی از مهمترين سفرنامه‌هايی است كه توسط يك فرد مسلمان در قرن دهم ميلادی (چهارم هجری) نوشته شده است. اين شخص، تقريباً به تمامي سرزمين‌های درون قلمرو اسلام، از مصر تا چين و از قفقاز تا هند، سفر كرده است. او در مسير خود در هر شهر و روستايی كه توقف می‌كرد، به دقت به بررسی كالاها و محصولات آن منطقه و از جمله منسوجات آنها می پرداخت و اغلب به طور مختصر و گذرا در مورد آنها اظهار نظر می‌كرد. نوشته‌های او در مورد اين آثار بسيار مختصر بوده و تنها به نام و عنوان آن محدود می‌شود و مطمئناً برای پاسخگويی به سؤالات فعلی ما كافی نيستند، اما همين اطلاعات ناچيز نيز برای ما بسيار با ارزش است. مطالعه اين گليم‌ها مرا متقاعد ساخت كه به گليم‌های «سفيد گوش» آمل به اندازه ساير قاليچه‌ها و فرش‌ها پرداخته نشده است و لذا ناچار شدم تا به دنبال سرنخ‌ها و نشانه‌های مرتبط با آن بپردازم و پيش از هر چيز به سراغ ريشه‌ی نام اين نوع بافته‌ها رفتم.
    
    واژه‌ش «گوش» در زبان فارسی با وجود اينكه عمدتاً به اندامی كه در طرفين سر قرار دارد، اشاره می‌كند ولی دارای معانی مختلفی نيز می‌باشد كه البته مرتبط با همين معنی می‌باشند. دامنه معانی اين كلمه گسترده بوده و از اطاعت و فرمانبرداری تا بندگی و اسارت می‌باشد. اصطلاح «غلام حلقه به گوش» كه هنوز نيز به كار برده می‌شود، به افرادی اشاره می‌كند كه درخواست‌های رؤسا و مافوق خود را بدون هر گونه چون و چرا انجام می‌دهند. از جمله‌ی اين افراد می‌توان به درويشان و اهل تصوف اشاره كرد. در موارد خاصی نيز واژه «گوش» به معنی «پنبه» می‌باشد كه استعاره از فرمانبرداری و بندگی است. عرفای اهل تصوف، ظاهراً مانند پنبه‌ای بودند كه در دست شيخ يا رهبرشان قرار داشت. هر چيزی كه او به پيروان و موبدان خود می‌گفت، اعم از انجام توجه، رياضت، گوشه نشينی، روزه داری و يا سكوت مداوم، آنها نيز از صميم قلب قبول كرده و اطاعت می‌كردند. همين مسأله توجيه كننده‌ی بسياری از اشعار و گفته‌هايی است كه به تشابه و ترادف «گوش» و «پنبه» اشاره می‌كنند. حال اگر ما كلمه‌ی «پنبه» را جايگزين «گوش» كنيم، به اصطلاح «سفيد پنبه» خواهيم رسيد كه اصطلاحس كاملاً منطقس در زمينه‌ی قاليچه و فرش می‌باشد. در اين جايگزينی، گليمهای «سفيد گوش» آمل به گليم‌های«سفيد پنبه» تبديل می شوند كه در شهر آمل بافته شده‌اند. از آنجايي كه شهر آمل به عنوان يكی از مراكز پنبه بافی، شناخته شده است، لذا پذيرش اين فرضيه كه چنين گليم‌هايی در آنجا بافته شده‌اند، چندان مشكل نيست.
    
    -هنرمندی به نام «قاسم علی» در يك نقاشی متعلق به قرن پانزدهم ميلادی، گروهی از عرفا و اهل تصوف را به تصوير كشيده است كه بر روی دو زيرانداز «سفيد پنبه» نشسته‌اند. با وجود اينكه ما مطمئن نيستيم كه اين زيراندا‌زها به راستی گليم هستند، ولی می‌دانيم كه افراد متصوف و اهل حق، گليم‌ها را به فرش‌های كركدار ترجيح می‌دادند. پرسش بعدی ما اين است كه چرا اين زيراندازها فاقد هر گونه نقش و نگار هستند؟ و نيز اينكه چرا فاقد رنگ آميزی می‌باشند؟ من در كتاب «نان و‌نمك» در ارتباط با اهميت زمينه‌ی بدون نقش و نگار سفره‌ها، بحث كرده‌ام. در تمامی موارد، پارسايان ايرانی و اهل تصوف به ارزشی بالاتر از رنگ و نقش اشياء دلبستگی پيدا كرده‌اند، چرا كه آنها اين نقش و نگارها و رنگ آميزی‌ها را به عنوان مظهر تعلق خاطر به جهان مادی به حساب می‌آورند. حافظ در بيت زير اين مطلب را به وضوح نشان داده است:
     غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
    
    مطابق اين نقاشی، اگر فرض كنيم كه در قرن پانزدهم ميلادی، گليم‌های سفيد پنبه بدون نقش و نگار، زيرانداز اهل تصوف و پارسايان بوده است، می‌توانيم فرض كنيم كه گليم ديده شده توسط نگارنده‌ی كتاب «حدودالعالم» در آمل نيز، نوع مشابهی با اين گليم‌ها باشد. البته واضح است كه از يك نقاشی و نيز از يك بيت شعر، تقريباً غير ممكن است كه بتوان جزييات يك گليم قرن يازدهم را كه به غير از يك اسم چيزی از آن باقی نمانده است، تغيير داده و دگرگون ساخت. اما اين را هم بايد پذيرفت كه احتمالاً می‌بايستی كه چيز ويژه‌ای در اين گليم‌ها بوده است كه توجه نويسنده كتاب «حدودالعالم» را به خود جلب كرده است. اين ويژگی می‌توانست به خاطر مواد اوليه آن باشد كه به جای پشم از پنبه استفاده شده بود و بر خلاف پشم كمتر در دسترس قرار داشت.
    
    احتمال ناچيزی وجود دارد مبنی بر اينكه سنت بافت گليم‌های سفيد پنبه، ممكن است كه هنوز هم ادامه داشته باشد. امروزه در افغانستان نوع خاصی از گليم بافته می‌شود كه “سفيد گليم“ ناميده می‌شود و مشابه آن در آذربايجان، تركيه و نيز در ايران هم مشاهده می‌شود. اگر چه اين گليم‌ها كاملاً سفيد نبوده و دارای برخی از نقش و نگارها و رنگ آميزی‌ها هستند، ولی اين فرضيه منطقی است كه اين گليم‌ها در گذشته كاملاً بدون رنگ بوده و مشابه چيزی بوده‌اند كه در نقاشی «قاسم علی» نشان داده شده است. با تداوم اين افكار و ملاحظات، شايد بتوانيم به شناسايی زيراندازهايی كه هنوز آنها را نمی‌شناسيم، اميدوار باشيم. 

گلیم گوش- عکس از: https://www.eranshahr.com

اگر این مطلب را می‌پسندید از طریق لینک‌های زیر در شبکه‌های اجتماعی به سایر علاقه مندان همرسانی کنید!

دیدگاه ها

  • مطلب بسیار زیبایی بود.

نظرات شما:

  • نظرات حاوی هرگونه توهین و یا نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات به غیر از زبان فارسی و یا غیر‌مرتبط با مطلب، منتشر نمی‌شود.